دختر آسموني

لوبياي سحرآميز

1391/7/17 10:55
نویسنده : ماماني
43 بازدید
اشتراک گذاری

اين دومين قسمت از خاطرات من و لوبياي سحرآميزه. لوبياي سحرآميز اسميه كه خواهرم براي نيني گذاشته. همسري و خواهرش بيشتر مواقع مي گن عدس يا لوبيا!!! احتمالا وقتي ني ني به دنيا بياد و بزرگ بشه خودش خدمت همه شون ميرسه!

پنج شنبه رفتيم بيمارستان واسه سونوگرافي . همسري هم با من اومد تو اتاق سونو .برخلاف انتظارمون كه فكر مي كرديم ما هم مي تونيم صداي قلب لوبياي سحرآميز رو بشنويم، خانومه فقط گفت كه حدودا هفت هفته داري. و چيز ديگه اي نگفت. خلاصه جواب سونو رو گرفتيم. آقاهي شروع كرد به خوندن نتيجه. تو برگه سونو نوشته شده بود كه قلب لوبيا 130 بار در دقيقه مي زنه! و همه چيز خوب و نرماله. مسير برگشت از پديده غرب يه جعبه كوچولو شيريني خريديم.

 شب همه با هم رفتيم هايپر استار. وقتي رفتيم قسمت لوازم نوزاد، هممون با ذوق و شوق شروع كرديم به انتخاب يه لباس واسه ني ني . از اونجا كه جنسيت ني ني هم معلوم نبود از خريدن منصرف شديم ولي دست آخر آقاهي جرزني كرد و به سليقه خودش يه لباس سرهمي پادار سبز رنگ خريد كه سايزش 6 ماهه است. همسري لباس ني ني رو به اسپيكر تلويزيون آويزون كرده و  از اون روز تا حالا لباس ني ني كنار تلويزيونه و كسي هم جا به جاش نمي كنه. ديروز دوستم اومد خونه مون .وقتي كه اومد از روي كاناپه جابه جا بشه و چشمش به لباس ني ني افتاد  مثل برق از جاش پريد و رفت سمت تلويزيون و لباس رو برداشت و كلي قربون صدقه نيني رفت!(وااااااااااي الهي خاله قربونت بشه!!!!!!!)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)