دختر آسموني

بَه بَه مامانا اَه اَه نی نی ها

1392/9/10 21:4
نویسنده : ماماني
83 بازدید
اشتراک گذاری

الآن چند روزه که این مامانی دست از سر من بر نمی داره و هیچ جوره هم بی خیال من نمیشه. یه روز دیدم کلی قربون صدقه من رفت و من رو روی صندلی نشوند. تدی رو هم آورد و کنارم گذاشت. یه قاشق و یه بشقاب خوشگل هم گذاشت جلوم تا باهاش بازی کنم. با خودم گفتم ببین باز دوباره این مامانی چه خوابی برام دیده ؟!لابد می خواد ازم عکس بندازه ولی یه دفعه دیدم یه چیزی رو مالید به لبم و تا اومدم بفهمم چیه قاشق رو کرد تو دهنم! خییییییییلی بدمزه بود. منم همشو تف کردم بیرون. ولی مامانی برام شعر خوند و حواسمو پرت کرد و تا اومدم بخندم دوباره قاشق رو برد تو دهنم. اما من زرنگی کردم و یواشکی اون غذاهای بی مزه رو گوشه لپم نگه داشتم و قورت ندادم. مامانی هم فک کرد که موفق شده و بهم آفرین گفت و برام دست زد . با خودم گفتم آخیش راحت شدم اما این مامانی دست بردار نبود، قاشق سوم رو که بهم داد دیگه نتونستم گوشه لپم قایمش کنمو جشمتون روز بد نبینه حالم بهم خورد. به گمونم مامانی هم ضد حال خورد و کلی ناراحت شد.

از اون روز تا حالا هر روز صبح و بعدازظهر این برنامه رو داریم. تازه امروز که مامانی داشت با بابایی صحبت می کرد خودم شنیدم که از فردا قراره مامانی یه غذای جدید درست کنه که اسمش سوپه. خدا کنه که واقعا به به باشه نه اینکه فقط مامانی به به و چهچه کنه!

                           

                     

                            

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)